ها.سین

هیچ اگر سایه پذیرد ، ما همان سایه هیچیم...ها.سین

ها.سین

هیچ اگر سایه پذیرد ، ما همان سایه هیچیم...ها.سین

امام صادق (ع) فرمود: پس از اینکه فاطمه دختر پیامبر اسلام (ص) از مادر متولد شد و بر روی زمین قرار گرفت. نوری از آن بزرگوار ساطع شد که وارد خانه‏ های مکه گردید. در شرق و غرب زمین محلی باقی نماند مگر اینکه نور حضرت به آن سرایت کرده باشد. این روایت بر عظمت این مولود مبارک در نزد خداوند دلالت می ‏کند. از برکات این مولود همین بس که به گلستان رسالت نور و نشاط بخشید و بر خلاف رسم ناپسند جاهلیت که دختر زادن ننگی عظیم به شمار می‏ آمد، کانون وحی غرق در نور و نشاط گشت و در مقابل دشمنان خانه وحی دچار یأس و افسردگی شدند، پیامبر (ص) نیز ابتداء سعی داشت فضائل معنوی را به فرزند دلبندشان منتقل سازد و از این طریق با برترین دروس توحیدی و زیباترین حقایق اسلام آشنا شد.
کتاب "بنور فاطمه اهتدیت" مجموعه‏ ای است ارزشمند در شأن و شخصیت بزرگ بانوی هر دو سرا، که حاصل تلاش و عشق و علاقه حقوقدان آگاه جناب آقای عبدالمنعم حسن سودانی که پس از آشنایی با زندگی حضرت صدیقه‏ طاهره به مذهب حقه اثنی ‏عشری هدایت پیدا کرده، نوشته شده است.
در این نوشتار ابتدا به معرفی کتاب " بنور فاطمه اهتدیت"  و در ادامه نیز به معرفی مؤلف این کتاب یعنی" جناب آقای عبدالمنعم حسن سودانی" می پردازیم.
معرفی اجمالی کتاب " بنور فاطمه اهتدیت"
این کتاب مجموعه ‏ای است ارزشمند در شأن و شخصیت بزرگ بانوی هر دو سرا، که حاصل تلاش و عشق و علاقه حقوقدان آگاه جناب آقای عبدالمنعم حسن سودانی که پس از آشنایی با زندگی حضرت صدیقه‏ طاهره به مذهب حقه اثنی‏ عشری هدایت پیدا کرده، نوشته شده است. وی در فصل چهارم تحت عنوان با نور فاطمه هدایت یافتم در مورد خطبه حضرت زهرا (س) می نویسد: "کلمات همچون تیری به اعماق وجودم راه یافت. زخمی را باز کردند که گمان نمی ‏کنم به آسانی التیام یابد، با اشک ‏هایم در جدال بودم و سعی کردم مانع از سرازیر شدنشان شوم ولی نتوانستم. اشک ‏هایم فرو ریختند و گویی می‏ خواستند ننگ تاریخ را در قلبم بشویند. پس از آن تصمیم گرفتم که با گذشتن از ایستگاه ‏های تاریخ، حرکت کنم تا بر فاجعه امت آگاهی یابم و این آغازی بود برای مشخص نمودن هویت حرکت و انتقال با عبور از فضای معتقدات و تاریخ و همسو شدن با دلیل."


انگیزه تألیف کتاب
مؤلف در مورد انگیزه خویش از تألیف این کتاب می نویسد: "روزی از روزها، به دیدن یکی از دوستان خود رفتم، در آنجا سخن از مذهب تشیع به میان آمد، و ساعاتی در اطراف آن بحث نمودیم.
در این حال جوانی بر ما وارد شد سلام کرد، نشست و به گفتگوی ما گوش فراداد.
گرم گفتگو بودیم که ناگهان آثار شگفتی و حیرت را در سیمای آن جوان دیدم. به حلقه‏ گفتگوی ما پیوست و خطاب به من گفت: برادر، به نظر می ‏آید که برخی از فرقه ‏های ضاله بر تو اثر گذارده‏ اند! سپس با مهارت خاصی کلیه‏ فرق اسلامی به جز وهابیت را متهم به کفر و زندقه نمود، برای من با آن طرز لباس و پوشاکش از همان اول روشن بود که او دارای مذهب وهابی است. زیرا لباسش به قدری کوتاه بود که تقریبا به زیر زانوی او می ‏رسید...
آن جوان روی به من نمود و از مذهبم پرسید؟ سپس ادامه داد و گفت: به نظر می ‏رسد که تو از شیعیان باشی! در جوابش گفتم: منکر این نسبت نمی ‏شوم و البته خود را نیز لایق این شرف و بزرگی نمی دانم.
او با شنیدن این سخن خشمگینانه برآشفت و حالت ناآرامی به خود گرفت! در این حال که بستگان دوستم نیز حضور داشتند از او خواستم که اگر اشکالی دارد، آن را به نحو مؤدبانه‏ای بیان کند. تا بدین وسیله مناظره و گفتگوی مفیدی بوجود آید.
البته وهابیون گمان می کنند که دارای توان استدلال و منطق نیرومندی هستند، لذا معمولا طرف خویش را به مناظره دعوت می ‏کنند. و من در اینجا از همین سلاح یا روش استفاده نمودم.
او که چاره ‏ای جز این نداشت پیشنهاد مرا پذیرفت، من برای آغاز بحث از او خواستم تا اگر مایل باشد مناظره‏ را در مورد توحید متمرکز نماییم. زیرا آنان با برداشت نادرستی که از توحید ارائه می ‏دهند همه‏ مردم مسلمان را مشرک می‏ خوانند. او پذیرفت و مناظره آغاز گردید، در حالی که همه‏ حاضرین سراپا گوش بودند.
از او پرسیدم: نظر شما درباره‏ خداوند آفریدگار جهان و صفات او چیست؟
گفت: ما می ‏گوییم "لا اله الا اللَّه وحده لا شریک له"، پروردگاری جز خداوند یکتا نیست، لذا پرستش غیر او جایز نمی ‏باشد، گفتم: آیا حداقل شده که دو مسلمان را یافته باشی که در این امر با یکدیگر اختلاف داشته باشند؟
گفت: همه این ادعا را دارند، اما عملشان بر خلاف گفتارشان است. سپس ادامه داد و گفت: به نظر ما مردم به این علت مشرک هستند که به مردگان توسل جسته و برای غیر خدا خضوع می‏نمایند و در طلب حاجات برای پروردگار شریک قایل می‏شوند. خضوع برای غیر خدا و کارهایی از این قبیل که گفتم همه چیزی جز پرستش غیر خداوند نیست.
.. وعده گذاشتیم روز دیگری، گفتگو را پی بگیریم. روز دیگر نیز در رسید، و او در حالی که به نظر می ‏آمد که از آموزگارانش معجون نیروبخشی گرفته باشد، بحث خویش را با دشنام و ناسزا آغاز نمود. و از حاضران در جلسه خواست تا از همنشینی با من خودداری ورزند. بدون مبالغه، تقریبا دو ساعت به ناسزاگویی و دشنام دادن مشغول بود.
او مدام فریاد می زد و دستهای خویش را به حالت تهدید آمیزی تکان می‏داد و به من وعده می ‏داد که به عنوان "جهاد" مرا خواهد گشت. نمی ‏دانم این حرفها را از کجا یاد گرفته بود زیرا جهاد در مذهب و مرام آنان حتی اگر بر ضد طاغوت باشد حرام است. اما او غافل از این بود که همیشه خون امام حسین (ع) در رگهای شیعیان می ‏جوشد... با وجود این، خدا شاهد است که (خود را کنترل کردم) و پاسخی به او ندادم زیرا با آگاهی خاصی که از دین داشتم و آموخته بودم که چگونه پیامبر (ص) در برابر آزار کفار با صبر و حوصله برخورد می ‏کرد.
در واقع به دلیل همین مظلومیت‏ ها است که من کتاب خویش را به خواننده عزیز آن تقدیم می‏ نمایم. تا این بانگ حق فریادرس خود را بیابد. و این فلسفه و هدف من از نگارش این کتاب است.
زیرا چشمان مشتاق حق آنچنان که در حاضرین معلوم بود، در میان کلمه‏ آزادگانی که مظلومانه پرداخت کننده‏ بهای تبلیغات گمراه کننده و دروغ پرداز هستند، نیز یافت می‏ شود.
(این انگیزه بدان سبب در من قوت گرفت)  که هر انسان موفق در نبرد با نفس اماره، که توانسته نور حق را بسان شعله ‏ای درخشان ببیند و از آن لذت ببرد، به طور طبیعی نیز خواهان آنست که دیگران نیز در بهره ‏مندی از این نور مشارکت جویند، تا بدین وسیله راه را از بیراهه بازشناسند.
لذا در حالی که افراد پاک ‏سرشت بسیار هستند، با توجه به اینکه موضوع را به جهت شرایط فوق الذکر عوضی می ‏گیرند، و بر آن باطلی که به جای حق باور نموده، پایداری می ‏کنند، (به گونه ‏ای که بخشی از وجود آنان می گردد). لذا با تعصب از عقاید باطل خود دفاع نموده، و با این روش مانعی در برابر عقل خود ایجاد کرده، بدین سبب توفیق شناخت حقیقت را نمی‏ یابند.
اما خداوند با لطف خویش با هدایت بر من منت نهاد، و مرا به سبب رحمتش به جایی که نور حق وجود داشت دخل نمود. لذا برای سپاس و شکر چنین نعمتی، بر خود فرض می ‏دانم تا آنچه را که دریافته ‏ام به دیگران منتقل نمایم.

بنابراین (برای انجام این فرضیه) به نوشتن مباحث این کتاب مشغول شدم، و باید دانست که این نوشته شعله‏ حقیقتی است که از سوی حضرت فاطمه زهرا (س) نصیبم گردیده است. و من آنرا به هر جوینده‏ حق که مشتاق آن باشد تقدیم می ‏نمایم.
اما بیشترین چیزی که مرا به نوشتن این کتاب تشویق نمود. (وضعیت خاص اسلام و امت اسلامی می ‏باشد)  که در بلای ایجاد شده توسط دشمنان اسلام که به صورت تهاجم علیه امت و تحریم سیمای پاک درخشنده‏ دین اسلام درآمده دست و پا می‏ زنند به صورتی که فتنه ‏های قوی را در میان گروه ‏های اسلامی دامن زده، و عناصر انگلی و شیطان صفت که در کالبد امت غفلت‏زده‏ اسلام کاشته شده ‏اند را مورد حمایت و پشیتبانی قرار می ‏دهد. این کتاب به زبان ساده و بدون اصطلاحات پیچیده، بگونه ‏ای تدوین شده که قابل فهم و درک برای همگان باشد.
ضمنا لازم به تذکر است که در این کتاب، قصد هیچگونه خودنمایی نداشته، بلکه کوشیده‏ ام تا آن را مانند مشعلی نورانی برای خواستاران بصیرت و حقیقت و بیرون آوردن عقل و خرد از زندان اوهام به سوی لذت شیرین ایمان، بسازم."

ساختار کلی کتاب
این کتاب در هشت فصل و یک خاتمه تنظیم شده است که عبارتند از:
فصل اول_ نگارش این کتاب برای چیست؟
فصل دوم_ مطالعه و فهم تاریخ یک ضرورت است.
فصل سوم_ شیعه و تشیع.
فصل چهارم_ با نور فاطمه هدایت یافتم.
فصل پنجم_ امامت و خلافت.
فصل ششم_ واپسگرایی.
فصل هفتم_ کربلا ادامه سقیفه.
فصل هشتم_ در حلقه نور.
خاتمه.

محتوای کتاب
همان گونه که اشاره شد این کتاب در هشت فصل و یک خاتمه تنظیم شده است که عبارتند از:
فصل اول_ نگارش این کتاب برای چیست؟
فصل دوم_ مطالعه و فهم تاریخ یک ضرورت است. مطالب مطرح شده در این فصل عبارتند از: تاریخ در قرآن، آگاهی به تاریخ، ضرورتی که عصر حاضر به ما تحمیل می ‏نماید، نمونه ‏هایی از انحرافات امم پیشین در قرآن. (در داستان‏های قرآن. از پیامبران و رسالت ‏ها به طور عام،درباره‏ برتری برخی از پیامبران.)، به دست آوردن آگاهی های ژرف از قرآن. (داستان بلعم بن باعورا و حضرت موسی می ‏باشد، داستان سامری و هارون در قوم بنی‏اسراییل است.)

فصل سوم_ شیعه و تشیع. مطالب مطرح شده در این فصل عبارتند از: تشیع و ایرانیان، سایه تشیع در سودان (وفاداری دینی و سیاسی، بعضی نام ‏های منتشر در سودان، قبایلی که خود را منتسب به اهل ‏بیت می‏ کنند، فرهنگ مردمی)

فصل چهارم_ با نور فاطمه هدایت یافتم. مطالب مطرح شده در این فصل عبارتند از: گفتگویی در آغاز راه سرآغاز، با نور فاطمه هدایت یافتم، میان ابوبکر و فاطمه چه گذشت؟، حضرت فاطمه در قرآن، حضرت فاطمه از زبان پدرش، عصمت فاطمه زهرا، مطالبه‏ی حضرت زهرا چه بود؟ (دفاع از حق فاطمه تحت عنوان مالکیت، دفاع از حق فاطمه تحت عنوان ارث از پیامبر، دفاع از حق فاطمه تحت عنوان سهم ذوی القربی.)، فدک خود یک رمز و پیام ویژه است، خلفاء و یورش به خانه زهرا،  شهادت حضرت زهرا، زهرا، فریادی رسا در طول تاریخ.

فصل پنجم_ امامت و خلافت. مطالب مطرح شده در این فصل عبارتند از: پیش درآمد،
امامت و خلافت با شورا یا با تعیین و نصب الهی. (مفهوم شورا نزد اهل سنت و جماعت، غیر واضح است، تعیین و نصب الهی امام یک ضرورت می‏باشد)، علی بن ابیطالب، نخستین جانشین پیامبر. (حدیث غدیر، حدیث منزلت، حدیث انذار، حدیث الرایه "حدیث پرچم")، مناظره مأمون عباسی در فضیلت علی، اهل ‏بیت اولواالامر بعد از پیامبر می ‏باشند، بحثی پیرامون عصمت در حدیث ثقلین.

فصل ششم_ واپسگرایی. مطالب مطرح شده در این فصل عبارتند از: راستی چه اتفاقی افتاد؟، همراه با عدالت صحابه، قرآن و عدالت صحابه، ارزیابی نظر اهل سنت درباره عدالت صحابه، صحابه در نزد شیعیان اهل ‏بیت، مصیبت امت، حدیث ادعائی ده فرد بشارت داده شده، سقیفه، علی و خلافت، خلافت علی، جنگ جمل، عایشه دختر ابوبکر، صفین، نامه محمد بن ابی ‏بکر به معاویه، بعضی از کارهای معاویه. (غصب خلافت به زور و اجبار)

فصل هفتم_ کربلا ادامه سقیفه. مطالب مطرح شده در این فصل عبارتند از: معاویه و یزید را چگونه می‏بینند؟، همراه حضرت حسین، حسین کیست؟، رسیدن کاروان مقدس به کربلا، سجده بر تربت حسینی. (دلایل سجده بر تربت حسینی: دلالت عقیدتی، دلالت تاریخی، دلالت جهادی.)

فصل هشتم_ در حلقه نور. مطالب مطرح شده در این فصل عبارتند از: از ابرهای باطل به سوی نور، بخش ‏هایی از دعاهای اهل‏ بیت (از دعای صباح (بامداد) امیرالمومنین، از دعای روز عرفه امام حسین، مناجات شاکرین توسط امام زین‏العابدین)، پرتوهایی از نور آل‏محمد، تقیه، اما از طریق سنت، وضو، حکم پاها، جمع میان دو نماز، دلایل از اهل سنت، دلایل از طریق اهل‏ بیت، ازدواج منقطع "متعه"، عناصر تفاوت میان دو ازدواج.

خاتمه. مطالب مطرح شده در این خاتمه عبارتند از: و سرانجام. مؤلف در این بخش به این نکته اشاره نموده که هدایت یافتن به حق استعدادی ذاتی نیست، بلکه نعمتی است از خدای تعالی که آن را بر هر که خواهد از بندگانش می‏ بخشد. در پایان نیز خطبه حضرت فاطمه را شعله حقیقت معرفی نموده و به بخش هایی از این خطبه اشاره نموده است.


معرفی اجمالی عبدالمنعم حسن
ایشان در سال 1969در روستایی در شرق سودان به نام "مسمار"به دنیا آمده و سالهای نخستین زندگی ‏اش را در آنجا که صحرای بزرگی بود سپری می نماید.

معرفی زادگاه
خانواده‏ ایشان من فقیر بود! لذا از روستایی به نام "الکربه" در منطقه‏ رباطاب، واقع در شمال سودان، که مجتمعی از روستاهای پراکنده در اطراف نیل بود به این روستا مهاجرت کردند.
روستای "مسمار" در حقیقت خانه ‏های پیرامون ایستگاهی است که در کنار خط آهن کشیده شده از خارطوم پایتخت کشور، به سوی شرق، یعنی جایی که مهمترین بندر به نام "پورت سودان" قرار دارد، واقع شده است.
با اینکه صحرای شرق کشور بیشتر از قبایل البجا و هدندوه تشکیل می‏گردد. لیکن روستای مسمار دارای خصوصیت دیگری است. زیرا ساکنان آن از شمالی ‏ها بویژه اهالی رباطاب می‏ باشند. این اهالی به علل و انگیزه‏ های گوناگون از شمال به این روستا کوچ کرده بودند. و پدر ایشان نیز یکی از این کوچ‏ کنندگان بوده است.

معرفی خانواده
دوره‏ خردسالی‏ ایشان در روستای مسمار سپری گردید. در آن سالها پدرش که الگوی ممتاز و شایسته‏ وی بود، توجه و عنایت خویش را به ایشان معطوف می کند. او امام مسجد و شیخ روستا بود... و مقامش در نزد ساکنان مسمار بسیار محترم و عالی به حساب می‏آمد. موقعیت بزرگ و احترام پدر، در شیخ منعم یک نوع احساس امنیت و شادی خاصی بوجود می‏آورد. این شادی و خوشبختی هنگامی به اوج خود می ‏رسید که همراه او برای خواندن نمازهای یومیه یا نماز جمعه به مسجد فقیرانه‏ روستا می ‏رفت. یا اینکه برای انجام مراسم نماز عید به محلی بیرون از روستای مسمار عزیمت می ‏نمودند.
افرون بر این، پدر از امتیاز دیگری نیز بهره می ‏برد، که ناشی از ارتباط خاص او با فرقه‏ پیروان ختمیه می ‏باشد. این امتیاز سبب منزلت ویژه ‏ای برای وی گردید. به گونه ‏ای که مردم پدر را با جان و دل دوست داشتند. زیرا فرقه‏ ختمیه از گروه ‏های بزرگ متصوفه به شمار می ‏آید. پدر در میان این گروه یار و یاور بسیار نزدیک مرشد منطقه بود. در حالیکه علاوه بر آن از شرافت نسب به پیامبر (ص) نیز بهره می ‏برد.
مردم شرق سودان، مانند بخش ‏های دیگر کشور، از دوستداران اهل ‏بیت پیامبر به شمار می‏ آیند. آنان هر فردی را که به جهتی از جهات منتسب به رسول اکرم (ص) باشد، گرامی شمرده، به انگیزه‏ تکریم پیامبر اسلام (ص) او را در جایگاه والای عزت و بزرگی می ‏نشانند.
احترام و عزتی که مردم شرق سودان برای متصوفه قائل هستند، نیز ناشی از ارادتی است که فرقه مزبور به اهل‏بیت (ع) دارد.

شیخ منعم در مورد ادامه زندگی خود چنین می نویسد: "نه ساله بودم که پدر را گرفتار بیماری صعب العلاجی یافتم. او برای معالجه همراه با مادر به شهر پورت سودان رفت.
در آن ایام که ما از حضور پدر محروم بودیم، خلاء را با تمام وجود خویش احساس می ‏نمودم... بزرگی این خلاء را علاوه بر من، خانه و برادرانم و کلیه‏ مردم روستا احساس می ‏کردند. آنان از همان شب نخست فقدان نور و مهربانی و لطافت او را با تمام وجود دریافتند. لذا از همان شب در انتظار بازگشت او بودند... و این انتظار همچنان در شب‏ ها و روزهای دیگر به قوت خود وجود داشت... بعد از مدتها انتظار... عمویم، یعنی برادر تنی پدرم، از فاجعه ‏ای که رخ داده بود ما را با خبر کرد...
دیگر چراغ پر تلألو زندگی پدر خاموش گردیده بود و خانه‏ با صفا و روشن ما، به ما تمکده ای پر از غم و اندوه بدل گشته بود، و هر دم ناله‏ زار و گریانی از آن به گوش می‏ رسید.
مردم روستا دسته، دسته، برای تسلیت گویی در جلوی خانه‏ ما ازدحام کردند و به این جمعیت با سرعت شگفت ‏انگیزی افزوده می ‏گردید.
در آن روزها مردم با مشاهده‏ برادرم و من (که سرگشته و متحیر بودم) احساساتی شده در حالیکه شدیدا متأثر و گریان بودند ما را در آغوش خویش می‏ گرفتند...
با فوت پدر، پس از اقامت کوتاهی که در مسمار داشتیم، مجددا به منطقه، اصلی خویش یعنی "الکربه" مراجعت نمودیم. در آنجا تحصیلات دوره‏ ابتدایی خود را به پایان رساندم. اما پس از مدتی به علت ضرورتهای تحصیل و زندگی به شهر پورت سودان مهاجرت کردیم. از جمله‏ این ضرورتها اشتغال به کار و همچنین تدریس در مدارس توسط برادرانم بود، این ضرورتها ما را ناچار به هجرت به شهری نمود که تأمین‏ کننده‏ نیازهای مزبور بود.
در پورت سودان مرحله‏ی تازه‏ای را تجربه‏ی نمودم. و بدین وسیله با زندگی خشن شهری که با زندگی روستایی متفاوت بود، آشنا شدم.

تحصیلات
ایشان دروران ابتدایی را در روستای خود آغاز می کند ولی پس از فوت پدر به شهر "پورت سودان" می رود و در آنجا دوره دبیرستان را در حالی که آرزوی رفتن به دانشگاه و فارغ التحصیل شدن در آن مقطع بود، سپری می کند
ایشان در آستانه‏ فارغ التحصیلی دبیرستان، در آزمون نهایی شرکت نموده و ثمره‏ این آزمون، موفقیت در امتحان ورودی به دانشگاه خارطوم بود. نام این دانشگاه بعدها به "النیلین" تغییر یافت.
ایشان پس از ورود به دانشگاه، به دانشکده‏ی حقوق راه می یابد، در آن زمان عمده‏ وقت ایشان بیش از تحصیل در دانشگاه، به فعالیت اجتماعی اختصاص داشت. در آنجا بود که با دوستان بسیاری آشنا گردیده و موفق می شود که از تجربه‏ آنان به خوبی سود ببرد.
پس از اندکی، به مقام ریاست اتحادیه‏ دانشجویان در استان شمالی نایل شده و از اینکه می‏تواند با خدمت به دانشجویان، ذخیره ‏ای برای آخرت خویش فراهم آورد، بسیار شادمان می گردد.

دو شخصیت تأثیر گذار
به گفته ایشان دو شخصیت در ایشان بسیار تأثیر گذار بوده و باعث هدایت ایشان به مکتب اهل بیت عصمت و طهارت (ع) شده اند:
شخصیت اول یکی از دوستان وی به نام عماد و شخصیت دوم آیت الله محمد تقی مدرسی.


نسخه چاپی کتاب
این کتاب در 251 صفحه توسط مؤلف به چاپ رسیده است.

ترجمه کتاب
این کتاب توسط آقایان سید حسین محفوظی موسوی و جهانگیر محمودی ترجمه و توسط بنیاد معارف اسلامی در سال 1380 شمسی، و در 377 صفحه به چاپ رسیده است.


دانلود نسخه pdf                                                      دانلود نسخه اندروید